جدول جو
جدول جو

معنی بره بره - جستجوی لغت در جدول جو

بره بره
خراش دار، شیاردار، چیزی که دارای بریدگی ها یا شیارهای ریز باشد
تصویری از بره بره
تصویر بره بره
فرهنگ فارسی عمید
بره بره
(بُرْ رَ / رِ بُرْ رَ/ رِ)
دارای شیارهای موازی. ناصاف و ناهموار. شکاف دار. (فرهنگ لغات عامیانه).
- بره بره شدن، دارای شیارهای موازی گشتن چنانکه در جاده های خاکی، ابر و شیر و امثال آن. به قطعاتی از هم جدا شدن. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
بره بره
آب و تاب دادن در بیان موضوعی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهره بر
تصویر بهره بر
سود برنده، شریک، انباز
فرهنگ فارسی عمید
بیماری ای که بر اثر کمبود ویتامین b در بدن بروز می کند و عوارض آن عبارت است از اختلالات قلبی، التهاب اعصاب و لاغری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بره بند
تصویر بره بند
کسی که گوسفند یا قوچ جنگی بر آخور ببندد و پروار کند، کنایه از کسی که در کاری زبردستی و مهارت دارد، ماهر، زبردست، برای مثال چو گرگت دراند گزند سخن / نباشی اگر بره بند سخن (ظهوری - لغتنامه - بره بند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهره بهره
تصویر بهره بهره
بخش بخش
بهره بهره کردن: بخش بخش کردن، قسمت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ گَ دَ / دِ)
آن که یا آنچه بره را بندد.
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ خَ رَ)
دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 300 تن. آب آن از چاه و محصول آن غلات است. ساکنان این ده از طایفۀ گومه می باشند. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شِرْ رَ شِرْ رَ)
در تداول عامه، پاره پاره (جامه). (یادداشت مؤلف). شرمبه شرمبه. شرنبه شرنبه. لقمه لقمه. تکه تکه. رجوع به شرمبه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ سَ رَ / رِ)
خوب خوب. نیک نیک: اکنون بنشینم سره سره نظر میکنم تا نغزیهای ترا ای اﷲ می بینم. (کتاب المعارف)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ کَ رَ)
دهی است از دهستان حومه بخش شاهین دژ شهرستان مراغه. کوهستانی و معتدل است و 90 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ بُ)
دهی است از دهستان خورخورۀ بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج واقع در 68000 گزی باختر دیواندره و 16000 گزی جنوب باختر خورخوره. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 88 تن. آب آن از چشمه و محصولات آن غلات، توتون، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ لِ / بَلْ لِ بُ)
مرکّب از: بله، محرف بلی + بری اسم از بریدن، اقرار گرفتن از عروس و اولیاء او در قبول ازدواج. عمل اجازۀ تزویج گرفتن دختر از کسان او. عقد نکاح. (یادداشت مرحوم دهخدا)، گفتگو برای تعیین شرایط عقد و میزان حقوق زن و شوهر. (فرهنگ لغات عامیانه)، بله بران. و رجوع به بله بران شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
شریک و انباز. (برهان). شریک و انباز که قسمت خود را برد. (آنندراج) (انجمن آرا). شریک و انباز. بهره ور. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ بَ رَ / رِ)
بخش بخش. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ بُ دَ / دِ)
برداشته. افراشته:
همه بازبسته بدین آسمان
که بر برده بینی بسان کیان.
بوشکور، بر روی دویدن:
سالها ای اشک جا دادم ترا در چشم خویش
وقت فرصت کی روا داری که بر رویم جهی.
سلمان.
و شعر فوق بهر دو معنی ایهام دارد
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ / بَچْ چِ دَرْ رِ)
دهی از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد، کوهستانی، گرمسیر. سکنۀ آن 558 تن، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ سَ رِ)
نام یکی از دهستانهای بخش اشترینان شهرستان بروجرد این دهستان در شمال باختری بخش واقع و محدود است از شمال به ملایر، از جنوب بدهستان قلعه حاتم و از خاور به جاده اتومبیل رو بروجرد به ملایر از باختر به دهستان جعفرآباد. از 23 آبادی تشکیل گردیده و جمعیت آن در حدود 11200 نفر و قراء مهم آن عبارتند از: توده زن، جعفرآباد، چهار بزه، یوسفعلی، قائیدطاهر، کفشگران، گلچهران، تل میان و نائی. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذره ذره
تصویر ذره ذره
تار و تور خرده خرده
فرهنگ لغت هوشیار
آری بری: گفت و گوهای پیش از پیوند زناشویی صحبتها و قول و قرارهای قبل از عروسی بین خانواده های عروس و داماد
فرهنگ لغت هوشیار
پر از گره. یا گره گره کاری را کردن، نامنظم و اندک اندک آنرا انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که گوسفند و قوچ جنگی را در آخور بندد و او را پروار کند، زبردست ماهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شره شره
تصویر شره شره
پاره پاره، تکه تکه، لقمه لقمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سره سره
تصویر سره سره
نیک نیک خوب و از روی دقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهره بر
تصویر بهره بر
سود برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهره بهره
تصویر بهره بهره
بخش بخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هره کره
تصویر هره کره
((هِ ر ُِ. کِ ر ِّ))
خنده شدید و خارج از اندازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سره سره
تصویر سره سره
((سَ رَ یا رِ. ~.))
خوب و از روی دقت
فرهنگ فارسی معین
جدا کردن گوسفندان شیردار و هدایت کردن آنان به جایی در آغل
فرهنگ گویش مازندرانی
باشتاب و عجله ی فراوان
فرهنگ گویش مازندرانی
کم کم، اندک اندک
فرهنگ گویش مازندرانی
برجستگی های کوچک در اشیا، در کتول به معنی پستی و بلندی و
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای سوختن چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
سرکشی کردن به آب راه های زمین شالیزاری، مزد آبداری، سود
فرهنگ گویش مازندرانی